زندگی می رقصد
مثل یک قطره ی آب
بر بلور تن مهتابی شب
زندگی می پیچد
حول یک محور مغناطیسی
در فرو رانشی از عمق ازل تا به ابد
من که پیچک شده ام،
حول قد قامت سرسبز خدا می پیچم
سبدی می گیرم
و دعا می چینم
خوشه ای می افتد
حبه ای از جلوی چشم شما می گذرد
و نمی بینیدش
که از آرامش طوفانی چشمان تری
به زمین می غلطد.
ریشه ام می گندد
کرم بی ریشگی ات بر تن من می لولد
چندشم می گیرد
و به خود می پیچم
غنچه ام می خشکد
و زمستان تنت دور دلم می پیچد.
کاش فردای خدا
کسی از دختر کبریت فروش
قصه ی پیچک تنهای مرا می پرسید!
دوستان نظر یادتون نره...ممنون
نظرات شما عزیزان:
|